نظریه مبارزه طبقاتی کارل مارکس
نظریه مبارزه طبقاتی کارل مارکس، ستون مرکزی تفکر مارکسیستی و یکی از تأثیرگذارترین مفاهیم در جامعه شناسی، علوم سیاسی و اقتصاد است. به عنوان چارچوبی برای درک تاریخ جوامع بشری، پویایی سیستم های اقتصادی و روابط بین طبقات مختلف اجتماعی عمل می کند. بینش مارکس در مورد مبارزه طبقاتی همچنان بحث های معاصر را در مورد نابرابری اجتماعی، سرمایه داری و جنبش های انقلابی شکل می دهد. این مقاله اصول اصلی نظریه مبارزه طبقاتی مارکس، زمینه تاریخی، ریشههای فلسفی آن، و ارتباط آن با جامعه مدرن را بررسی میکند.
زمینه تاریخی و خاستگاه های فکری مبارزه طبقاتی
کارل مارکس (18181883) تئوری مبارزه طبقاتی خود را در قرن نوزدهم توسعه داد، زمانی که با انقلاب صنعتی، تحولات سیاسی و افزایش نابرابری های اجتماعی در اروپا مشخص شد. گسترش سرمایه داری، اقتصادهای کشاورزی سنتی را به اقتصاد صنعتی تبدیل می کرد، که منجر به شهرنشینی، رشد سیستم های کارخانه ای و ایجاد طبقه کارگر جدید (پرولتاریا) شد که در شرایط سخت برای دستمزدهای پایین تلاش می کرد.
این دوره همچنین با شکاف شدید بین بورژوازی (طبقه سرمایه دار صاحب ابزار تولید) و پرولتاریا (طبقه کارگری که نیروی کار خود را در ازای دستمزد می فروخت) مشخص شد. مارکس این رابطه اقتصادی را ذاتاً استثمارگرانه و نابرابر میدانست که به تنش بین دو طبقه دامن میزد.
نظریه مارکس عمیقاً تحت تأثیر آثار فیلسوفان و اقتصاددانان قبلی بود، از جمله:
- G.W.F. هگل: مارکس روش دیالکتیکی هگل را اقتباس کرد، که فرض میکرد پیشرفت اجتماعی از طریق حل تضادها اتفاق میافتد. با این حال، مارکس این چارچوب را برای تأکید بر شرایط مادی و عوامل اقتصادی (ماتریالیسم تاریخی) به جای ایدههای انتزاعی اصلاح کرد.
- آدام اسمیت و دیوید ریکاردو: مارکس بر اساس اقتصاد سیاسی کلاسیک بنا شد اما شکست آن را در شناخت ماهیت استثماری تولید سرمایه داری نقد کرد. اسمیت و ریکاردو کار را منبع ارزش میدانستند، اما مارکس تأکید کرد که سرمایهداران چگونه ارزش اضافی را از کارگران استخراج میکنند که منجر به سود میشود.
- سوسیالیست های فرانسوی: مارکس از متفکران سوسیالیست فرانسوی مانند سن سیمون و فوریه الهام گرفت که منتقد سرمایه داری بودند، اگرچه او دیدگاه های اتوپیایی آنها را به نفع رویکرد علمی به سوسیالیسم رد کرد.
ماتریالیسم تاریخی مارکس
تئوری مبارزه طبقاتی مارکس با مفهوم ماتریالیسم تاریخی او در هم تنیده است. ماتریالیسم تاریخی بر این باور است که شرایط مادی یک جامعه شیوه تولید، ساختارهای اقتصادی و روابط کار زندگی اجتماعی، سیاسی و فکری آن را تعیین می کند. از نظر مارکس، تاریخ با تغییرات در این شرایط مادی شکل میگیرد که منجر به دگرگونی در روابط اجتماعی و پویایی قدرت بین طبقات مختلف میشود.
مارکس تاریخ بشر را بر اساس شیوههای تولید به چند مرحله تقسیم کرد که هر کدام با تضادهای طبقاتی مشخص میشوند:
- کمونیسم بدوی: جامعه ای پیش طبقاتی که در آن منابع و دارایی به صورت اشتراکی تقسیم می شد.
- جامعه برده: ظهور مالکیت خصوصی منجر به استثمار بردگان توسط صاحبان آنها شد.
- فئودالیسم: در قرون وسطی، اربابان فئودال مالک زمین بودند و رعیت ها در ازای حمایت، زمین را کار می کردند.
- سرمایه داری: دوران مدرن که با تسلط بورژوازی که ابزار تولید را کنترل می کنند و پرولتاریا که نیروی کار خود را می فروشند مشخص شده است.
مارکس استدلال میکرد که هر شیوه تولید حاوی تضادهای درونی است عمدتاً مبارزه بین طبقات سرکوبگر و ستمدیده که در نهایت منجر به سقوط آن و پیدایش شیوهی جدید تولید میشود. به عنوان مثال، تضادهای فئودالیسم منجر به سرمایه داری شد و تضادهای سرمایه داری به نوبه خود به سوسیالیسم منتهی می شود.
مفاهیم کلیدی در نظریه مبارزه طبقاتی مارکس
شیوه تولید و ساختار کلاسشیوه تولید به روشی اطلاق می شود که یک جامعه فعالیت های اقتصادی خود را از جمله نیروهای تولید (تکنولوژی، کار، منابع) و روابط تولید (روابط اجتماعی مبتنی بر مالکیت و کنترل منابع) سازماندهی می کند. در سرمایه داری، شیوه تولید مبتنی بر مالکیت خصوصی ابزار تولید است که بین دو طبقه اولیه تقسیم بندی اساسی ایجاد می کند:
- بورژوازی: طبقه سرمایه دار که مالک ابزار تولید (کارخانه ها، زمین، ماشین آلات) است و سیستم اقتصادی را کنترل می کند. آنها ثروت خود را از استثمار نیروی کار، استخراج ارزش اضافی از کارگران به دست می آورند.
- پرولتاریا: طبقه کارگر که هیچ ابزار تولیدی ندارد و برای زنده ماندن باید نیروی کار خود را بفروشد. کار آنها ارزش ایجاد می کند، اما tفقط کسری از آن را به عنوان دستمزد دریافت می کنند، در حالی که بقیه (ارزش اضافی) توسط سرمایه داران تصاحب می شود.
یکی از مهمترین کمکهای مارکس به اقتصاد، نظریه ارزش اضافی او است، که توضیح میدهد چگونه استثمار در اقتصاد سرمایهداری رخ میدهد. ارزش اضافی تفاوت بین ارزش تولید شده توسط یک کارگر و دستمزدی است که به آنها پرداخت می شود. به عبارت دیگر، کارگران ارزش بیشتری نسبت به جبران آن تولید می کنند و این مازاد توسط بورژوازی به عنوان سود تصاحب می شود.
مارکس استدلال کرد که این استثمار در قلب مبارزه طبقاتی قرار دارد. سرمایه داران به دنبال به حداکثر رساندن سود خود از طریق افزایش ارزش اضافی، اغلب با افزایش ساعات کار، تشدید نیروی کار، یا معرفی فناوری هایی هستند که بهره وری را بدون افزایش دستمزد افزایش می دهد. از سوی دیگر، کارگران برای بهبود دستمزد و شرایط کاری خود تلاش می کنند و تضاد منافع ذاتی ایجاد می کنند.
ایدئولوژی و آگاهی کاذبمارکس معتقد بود که طبقه حاکم نه تنها بر اقتصاد تسلط دارد، بلکه بر روبنای ایدئولوژیک نهادهایی مانند آموزش، مذهب و رسانه ها که باورها و ارزش های مردم را شکل می دهند، کنترل می کند. بورژوازی از ایدئولوژی برای حفظ سلطه خود با ترویج ایده هایی استفاده می کند که نظم اجتماعی موجود را توجیه می کند و واقعیت استثمار را پنهان می کند. این روند منجر به آنچه مارکس «آگاهی کاذب» مینامید، میشود، وضعیتی که در آن کارگران از منافع طبقاتی واقعی خود آگاه نیستند و در استثمار خود شریک هستند.
با این حال، مارکس همچنین استدلال کرد که تضادهای سرمایه داری در نهایت چنان آشکار خواهد شد که کارگران آگاهی طبقاتی را توسعه خواهند داد آگاهی از منافع مشترک و قدرت جمعی آنها برای به چالش کشیدن سیستم.
انقلاب و دیکتاتوری پرولتاریابه گفته مارکس، مبارزه طبقاتی بین بورژوازی و پرولتاریا در نهایت منجر به سرنگونی انقلابی سرمایه داری خواهد شد. مارکس معتقد بود که سرمایه داری مانند نظام های قبلی دارای تضادهای ذاتی است که در نهایت باعث فروپاشی آن می شود. همانطور که سرمایه داران برای کسب سود با هم رقابت می کنند، تمرکز ثروت و قدرت اقتصادی در دستان کمتری منجر به فقیر شدن روزافزون و از خود بیگانگی طبقه کارگر می شود.
مارکس تصور می کرد که هنگامی که پرولتاریا از ستم خود آگاه شود، به انقلاب قیام می کند، کنترل ابزار تولید را به دست می گیرد و جامعه سوسیالیستی جدیدی را ایجاد می کند. در این دوره انتقالی، مارکس استقرار «دیکتاتوری پرولتاریا» را پیشبینی کرد مرحلهای موقت که در آن طبقه کارگر قدرت سیاسی را در دست میگیرد و بقایای بورژوازی را سرکوب میکند. این مرحله راه را برای ایجاد یک جامعه بی طبقه و بدون دولت هموار می کند: کمونیسم.
نقش مبارزه طبقاتی در تغییر تاریخی
مارکس مبارزه طبقاتی را نیروی محرکه تغییر تاریخی میدانست. مارکس در اثر معروف خود،مانیفست کمونیست(1848) که با همکاری فردریش انگلس نوشته شده بود، اعلام کرد: «تاریخ همه جوامعی که تاکنون وجود داشته، تاریخ مبارزات طبقاتی است». از جوامع بردهداری باستانی تا جوامع سرمایهداری مدرن، تاریخ با تضاد بین کسانی که ابزار تولید را کنترل میکنند و کسانی که توسط آنها استثمار میشوند، شکل گرفته است.
مارکس استدلال کرد که این مبارزه اجتناب ناپذیر است، زیرا منافع طبقات مختلف اساساً مخالف است. بورژوازی به دنبال به حداکثر رساندن سود و حفظ کنترل بر منابع است، در حالی که پرولتاریا به دنبال بهبود شرایط مادی خود و تامین برابری اقتصادی است. این تضاد، به گفته مارکس، تنها از طریق انقلاب و الغای مالکیت خصوصی حل خواهد شد.
نقدات نظریه مبارزه طبقاتی مارکس
در حالی که تئوری مارکس در مورد مبارزه طبقاتی بسیار تأثیرگذار بوده است، اما موضوع انتقادات متعددی هم از درون سنت سوسیالیستی و هم از دیدگاههای بیرونی بوده است.
- جبرگرایی اقتصادی: منتقدان استدلال میکنند که تأکید مارکس بر عوامل اقتصادی بهعنوان محرکهای اولیه تغییرات تاریخی، بیش از حد جبرگرایانه است. در حالی که شرایط مادی قطعا مهم است، عوامل دیگری مانند فرهنگ، مذهب و عاملیت فردی نیز نقش مهمی در شکلدهی جوامع دارند.
- تقلیل گرایی: برخی از محققان معتقدند که تمرکز مارکس بر تقابل دوتایی بین بورژوازی و پرولتاریا پیچیدگی سلسله مراتب و هویت های اجتماعی را بیش از حد ساده می کند. به عنوان مثال، نژاد، جنسیت، قومیت و ملیت نیز از محورهای مهم قدرت و نابرابری هستند که مارکس به اندازه کافی به آنها توجه نکرده است.
- شکست انقلابهای مارکسیستی: در قرن بیستم، ایدههای مارکس الهامبخش بسیاری از انقلابهای سوسیالیستی، به ویژه در روسیه و چین بود. با این حال، این انقلابها اغلب به رژیمهای استبدادی منجر میشد تا جوامع بیطبقه و بیدولتی که مارکس تصور میکرد. منتقدان استدلال می کنند که مارکس دست کم گرفته استچالشهای دستیابی به سوسیالیسم واقعی و عدم توجه به امکان فساد و کنترل بوروکراتیک.
ارتباط مبارزه طبقاتی در دنیای مدرن
اگرچه مارکس در زمینه سرمایه داری صنعتی قرن نوزدهم نوشت، نظریه او در مورد مبارزه طبقاتی امروزه به ویژه در زمینه نابرابری اقتصادی فزاینده و تمرکز ثروت در دستان نخبگان جهانی مطرح است.
نابرابری و طبقه کارگردر بسیاری از نقاط جهان، شکاف بین افراد ثروتمند و فقیر همچنان در حال افزایش است. در حالی که ماهیت کار تغییر کرده است به دلیل اتوماسیون، جهانی شدن و ظهور اقتصاد گیگ کارگران هنوز با شرایط متزلزل، دستمزدهای پایین و استثمار مواجه هستند. بسیاری از جنبشهای کارگری معاصر از ایدههای مارکسیستی برای حمایت از شرایط کاری بهتر و عدالت اجتماعی استفاده میکنند.
سرمایه داری جهانی و مبارزه طبقاتیدر عصر سرمایه داری جهانی، پویایی مبارزه طبقاتی پیچیده تر شده است. شرکتهای چند ملیتی و مؤسسات مالی دارای قدرت بسیار زیادی هستند، در حالی که نیروی کار به طور فزایندهای جهانی شده است، و کارگران در کشورهای مختلف از طریق زنجیرههای تأمین و صنایع فراملی به یکدیگر متصل هستند. تحلیل مارکس از گرایش سرمایه داری به تمرکز ثروت و استثمار نیروی کار همچنان انتقادی قدرتمند از نظم اقتصادی جهانی است.
مارکسیسم در سیاست معاصرتئوری مارکسیستی همچنان الهامبخش جنبشهای سیاسی در سراسر جهان است، بهویژه در مناطقی که سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی منجر به ناآرامی و نابرابری اجتماعی شده است. مبارزات معاصر برای برابری اجتماعی و اقتصادی، چه از طریق فراخوان برای دستمزدهای بالاتر، مراقبت های بهداشتی همگانی یا عدالت زیست محیطی، اغلب بازتاب انتقاد مارکس از سرمایه داری است.
تحول سرمایه داری و پیکربندی طبقاتی جدید
سرمایه داری از زمان مارکس دستخوش دگرگونی های مهمی شده است و طی مراحل مختلفی تکامل یافته است: از سرمایه داری صنعتی قرن نوزدهم، از طریق سرمایه داری تحت نظارت دولت در قرن بیستم، تا سرمایه داری جهانی نئولیبرال قرن بیست و یکم. هر مرحله تغییراتی در ترکیب طبقات اجتماعی، روابط تولیدی و ماهیت مبارزه طبقاتی ایجاد کرده است.
سرمایه داری پسا صنعتی و تغییر به سمت اقتصادهای خدماتیدر اقتصادهای سرمایه داری پیشرفته، تغییر از تولید صنعتی به اقتصادهای مبتنی بر خدمات، ساختار طبقه کارگر را تغییر داده است. در حالی که مشاغل صنعتی سنتی در غرب به دلیل برون سپاری، اتوماسیون و غیرصنعتی سازی کاهش یافته است، مشاغل بخش خدمات افزایش یافته است. این تغییر منجر به ظهور چیزی شده است که برخی از محققان آن را پرکاریات می نامند طبقه ای اجتماعی که مشخصه آن شغل نامطمئن، دستمزد پایین، عدم امنیت شغلی و حداقل مزایا است.
پرکاریات، متمایز از پرولتاریای سنتی و طبقه متوسط، موقعیتی آسیب پذیر در سرمایه داری مدرن اشغال می کند. این کارگران اغلب با شرایط کاری ناپایدار در بخشهایی مانند خردهفروشی، مهماننوازی، و اقتصادهای گیگ (مانند رانندگان، کارگران آزاد) مواجه هستند. تئوری مبارزه طبقاتی مارکس در این زمینه همچنان مرتبط است، زیرا پرکاریات اشکال مشابهی از استثمار و از خود بیگانگی را تجربه می کند که او توصیف کرد. اقتصاد گیگ، بهویژه، نمونهای از نحوه انطباق روابط سرمایهداری است، با شرکتهایی که ارزش را از کارگران استخراج میکنند در حالی که از حمایتها و مسئولیتهای سنتی کار فرار میکنند.
طبقه مدیریت و بورژوازی جدیددر کنار بورژوازی سنتی که مالک ابزار تولید هستند، طبقه مدیریتی جدیدی در سرمایه داری معاصر پدید آمده است. این طبقه شامل مدیران شرکتها، مدیران عالی رتبه و افراد حرفهای است که کنترل قابلتوجهی بر عملیات روزانه شرکتهای سرمایهداری دارند اما لزوماً مالک ابزار تولید نیستند. این گروه به عنوان واسطه بین طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر عمل می کند و استثمار نیروی کار را به نمایندگی از صاحبان سرمایه مدیریت می کند.
اگرچه طبقه مدیریتی از امتیازات قابل توجه و دستمزدهای بالاتر نسبت به طبقه کارگر برخوردار است، اما همچنان تابع منافع طبقه سرمایه دار است. در برخی موارد، اعضای طبقه مدیریت ممکن است خود را با کارگران در حمایت از شرایط بهتر هماهنگ کنند، اما اغلب برای حفظ سودآوری شرکتهایی که مدیریت میکنند عمل میکنند. این نقش واسطه ای رابطه پیچیده ای بین منافع طبقاتی ایجاد می کند، جایی که طبقه مدیریت ممکن است همسویی و تضاد با طبقه کارگر را تجربه کند.
ظهور اقتصاد دانشدر اقتصاد مبتنی بر دانش مدرن، بخش جدیدی از کارگران بسیار ماهر پدید آمده است که اغلب به عنوان طبقه خلاق یا کارگران دانش شناخته می شوند. این کارگران، از جمله مهندسان نرم افزار، دانشگاهیان، محققان و متخصصان در بخش فناوری اطلاعات، موقعیت منحصر به فردی را در سرتاسر کشور اشغال می کنند.سیستم تالیس آنها به دلیل کار فکری خود بسیار ارزشمند هستند و اغلب از دستمزدهای بالاتر و استقلال بیشتری نسبت به کارگران سنتی یقه آبی برخوردارند.
با این حال، حتی کارگران دانش نیز از پویایی مبارزه طبقاتی مصون نیستند. بسیاری با ناامنی شغلی، به ویژه در بخشهایی مانند دانشگاه و فناوری، که قراردادهای موقت، برونسپاری، و اقتصاد گیگ در حال گسترش هستند، مواجه هستند. سرعت سریع تغییرات تکنولوژیکی همچنین به این معنی است که کارگران در این بخشها دائماً تحت فشار قرار میگیرند تا مهارتهای خود را به روز کنند، که منجر به چرخه دائمی آموزش و آموزش مجدد برای رقابتی ماندن در بازار کار میشود.
با وجود موقعیت نسبتاً ممتاز خود، کارگران دانش هنوز در معرض روابط استثماری سرمایه داری هستند، جایی که نیروی کار آنها کالایی می شود و ثمره تلاش های فکری آنها اغلب توسط شرکت ها تصاحب می شود. این پویایی بهویژه در صنایعی مانند فناوری مشهود است، جایی که غولهای فناوری از کار فکری توسعهدهندگان نرمافزار، مهندسان و دانشمندان داده سود هنگفتی به دست میآورند، در حالی که خود کارگران غالباً در مورد نحوه استفاده از کارشان نظر کمی دارند.
نقش دولت در مبارزه طبقاتی
مارکس بر این باور بود که دولت به عنوان ابزاری برای حکومت طبقاتی عمل می کند که برای خدمت به منافع طبقه حاکم و در درجه اول بورژوازی طراحی شده است. او دولت را موجودی می دانست که سلطه طبقه سرمایه دار را از راه های قانونی، نظامی و ایدئولوژیک تحمیل می کند. این دیدگاه به عنوان یک لنز حیاتی برای درک نقش دولت در سرمایه داری معاصر باقی می ماند، جایی که نهادهای دولتی اغلب برای حفظ نظام اقتصادی و سرکوب جنبش های انقلابی عمل می کنند.
نئولیبرالیسم و دولتدر نئولیبرالیسم، نقش دولت در مبارزه طبقاتی دستخوش تغییرات چشمگیری شده است. نئولیبرالیسم، یک ایدئولوژی اقتصادی مسلط از اواخر قرن بیستم، از مقررات زدایی از بازارها، خصوصی سازی خدمات عمومی و کاهش مداخله دولت در اقتصاد حمایت می کند. در حالی که به نظر می رسد این امر نقش دولت در اقتصاد را کاهش می دهد، در واقعیت، نئولیبرالیسم دولت را به ابزاری برای ارتقای منافع سرمایه داری حتی با شدت بیشتری تبدیل کرده است.
دولت نئولیبرال با اجرای سیاست هایی مانند کاهش مالیات برای ثروتمندان، تضعیف حمایت از نیروی کار و تسهیل جریان سرمایه جهانی، نقش مهمی در ایجاد شرایط مساعد برای انباشت سرمایه ایفا می کند. در بسیاری از موارد، دولت اقدامات ریاضتی را اجرا می کند که به طور نامتناسبی بر طبقه کارگر تأثیر می گذارد، خدمات عمومی و برنامه های رفاه اجتماعی را به نام کاهش کسری بودجه دولت کاهش می دهد. این سیاستها شکاف طبقاتی را تشدید میکند و مبارزه طبقاتی را تشدید میکند، زیرا کارگران مجبور میشوند بار عمده بحرانهای اقتصادی را تحمل کنند در حالی که سرمایهداران به انباشت ثروت ادامه میدهند.
سرکوب دولتی و درگیری طبقاتیدر دورههای تشدید مبارزه طبقاتی، دولت اغلب برای حفظ منافع طبقه سرمایهدار به سرکوب مستقیم متوسل میشود. این سرکوب می تواند اشکال مختلفی داشته باشد، از جمله سرکوب خشونت آمیز اعتصابات، اعتراضات و جنبش های اجتماعی. از نظر تاریخی، این امر در مواردی مانند ماجرای های مارکت در ایالات متحده (1886)، سرکوب کمون پاریس (1871)، و نمونههای جدیدتر مانند خشونت پلیس علیه جنبش جلیقه زردها در فرانسه (20182020) دیده شده است.
نقش دولت در سرکوب مبارزه طبقاتی به خشونت فیزیکی محدود نمی شود. در بسیاری از موارد، دولت از ابزارهای ایدئولوژیک مانند رسانه های جمعی، سیستم های آموزشی و تبلیغات استفاده می کند تا از آگاهی طبقاتی جلوگیری کند و ایدئولوژی هایی را ترویج کند که به وضع موجود مشروعیت می بخشد. برای مثال، نمایش نئولیبرالیسم به عنوان یک سیستم ضروری و اجتناب ناپذیر، در خدمت سرکوب مخالفان است و سرمایه داری را به عنوان تنها مدل اقتصادی قابل دوام معرفی می کند.
دولت رفاه به عنوان پاسخی به مبارزه طبقاتیدر قرن بیستم، بهویژه پس از جنگ جهانی دوم، بسیاری از دولتهای سرمایهداری عناصری از دولت رفاه را پذیرفتند که تا حدی پاسخی به خواستههای کار سازمانیافته و طبقه کارگر بود. گسترش شبکه های تامین اجتماعی مانند بیمه بیکاری، مراقبت های بهداشتی عمومی و مستمری امتیاز طبقه سرمایه دار برای کاهش فشارهای مبارزه طبقاتی و جلوگیری از شتاب گرفتن جنبش های انقلابی بود.
دولت رفاه، گرچه ناقص و اغلب ناکافی است، تلاشی برای میانجیگری در تضاد طبقاتی با ارائه درجه ای از محافظت به کارگران در برابر خشن ترین پیامدهای استثمار سرمایه داری نشان می دهد. با این حال، ظهور نئولیبرالیسم منجر به برچیده شدن تدریجی بسیاری از مقررات دولت رفاه شده و تنش های طبقاتی را در بسیاری از نقاط جهان تشدید کرده است.
سرمایه داری جهانی، امپریالیسم، و مبارزه طبقاتی
در نوشتههای بعدیاش، بهویژه آنهایی که تحت تأثیر نظریه امپریالیسم لنین بودند، تحلیل مارکسیستی مبارزه طبقاتی را به صحنه جهانی گسترش داد. دردر عصر جهانی شدن، پویایی تضاد طبقاتی دیگر محدود به مرزهای ملی نیست. استثمار کارگران در یک کشور به طور پیچیده ای با سیاست ها و عملکردهای اقتصادی شرکت های چند ملیتی و قدرت های امپریالیستی در مناطق دیگر مرتبط است.
امپریالیسم و استثمار جنوب جهانینظریه امپریالیسم لنین بهعنوان بالاترین مرحله سرمایهداری، بسط ارزشمندی از ایدههای مارکس را ارائه میکند، و نشان میدهد که نظام سرمایهداری جهانی با استثمار جنوب جهانی توسط شمال جهانی مشخص میشود. از طریق استعمار و بعداً از طریق شیوه های اقتصادی نو استعمار، کشورهای سرمایه دار ثروتمند منابع و نیروی کار ارزان را از کشورهای کمتر توسعه یافته استخراج می کنند و نابرابری جهانی را تشدید می کنند.
این بعد جهانی مبارزه طبقاتی در دوران مدرن ادامه دارد، زیرا شرکتهای چند ملیتی تولید را به کشورهایی با حمایتهای ضعیفتر از نیروی کار و دستمزدهای پایینتر منتقل میکنند. استثمار کارگران در عرقفروشیها، کارخانههای پوشاک، و صنایع استخراج منابع در جنوب جهانی به عنوان نمونهای آشکار از ماهیت بینالمللی تضاد طبقاتی است. در حالی که کارگران در شمال جهانی ممکن است از قیمت های مصرف کننده پایین تر سود ببرند، سیستم سرمایه داری جهانی نوعی از امپریالیسم اقتصادی را تداوم می بخشد که شکاف طبقاتی را در مقیاس جهانی تقویت می کند.
جهانی شدن و مسابقه به سمت پایینجهانی شدن همچنین رقابت بین کارگران در کشورهای مختلف را تشدید کرده است و به آنچه برخی آن را مسابقه به سمت پایین می نامند، منجر شده است. از آنجایی که شرکتهای چند ملیتی به دنبال به حداکثر رساندن سود هستند، کارگران را در کشورهای مختلف با تهدید به انتقال تولید به مکانهایی با هزینههای نیروی کار کمتر در برابر یکدیگر قرار میدهند. این پویایی قدرت چانه زنی کارگران را هم در شمال جهانی و هم در جنوب جهانی تضعیف می کند، زیرا آنها مجبور به پذیرش دستمزدهای پایین تر و بدتر شدن شرایط کار برای حفظ رقابت هستند.
این رقابت جهانی به پایین تنشهای طبقاتی را تشدید میکند و پتانسیل همبستگی بینالمللی را در میان کارگران تضعیف میکند. دیدگاه مارکس از انترناسیونالیسم پرولتری، جایی که کارگران جهان علیه سرکوبگران سرمایه دار خود متحد می شوند، به دلیل توسعه نابرابر سرمایه داری و تعامل پیچیده منافع ملی و جهانی دشوارتر شده است.
تکنولوژی، اتوماسیون، و مبارزه طبقاتی در قرن بیست و یکم
توسعه سریع فناوری، به ویژه اتوماسیون و هوش مصنوعی (AI)، چشم انداز مبارزه طبقاتی را به گونه ای تغییر می دهد که مارکس نمی توانست پیش بینی کند. در حالی که پیشرفتهای فناوری پتانسیل افزایش بهرهوری و بهبود استانداردهای زندگی را دارند، چالشهای مهمی را برای کارگران ایجاد میکنند و شکافهای طبقاتی موجود را تشدید میکنند.
اتوماسیون و جابجایی نیروی کاریکی از مهمترین نگرانیها در زمینه اتوماسیون، پتانسیل جابجایی شغلی گسترده است. از آنجایی که ماشینها و الگوریتمها در انجام وظایفی که بهطور سنتی توسط نیروی انسانی انجام میشود، توانایی بیشتری پیدا میکنند، بسیاری از کارگران، بهویژه آنهایی که در مشاغل کم مهارت یا تکراری کار میکنند، با خطر بیکاری مواجه میشوند. این پدیده که اغلب از آن به عنوان بیکاری تکنولوژیک یاد می شود، می تواند به اختلالات قابل توجهی در بازار کار منجر شود و مبارزه طبقاتی را تشدید کند.
تحلیل مارکس از نیروی کار در سرمایه داری نشان می دهد که پیشرفت های تکنولوژیکی اغلب توسط سرمایه داران برای افزایش بهره وری و کاهش هزینه های کار و در نتیجه افزایش سود استفاده می شود. با این حال، جابجایی کارگران توسط ماشینها تضادهای جدیدی را در درون نظام سرمایهداری ایجاد میکند. همانطور که کارگران شغل خود را از دست می دهند و قدرت خرید آنها کاهش می یابد، تقاضا برای کالاها و خدمات ممکن است کاهش یابد و منجر به بحران های اقتصادی تولید بیش از حد شود.
نقش هوش مصنوعی و سرمایه داری نظارتیعلاوه بر اتوماسیون، ظهور هوش مصنوعی و سرمایه داری نظارتی چالش های جدیدی را برای طبقه کارگر ایجاد می کند. سرمایه داری نظارتی، اصطلاحی که شوشانا زوبوف ابداع کرده است، به فرآیندی اشاره دارد که در آن شرکت ها مقادیر زیادی از داده ها را در مورد رفتار افراد جمع آوری می کنند و از آن داده ها برای ایجاد سود استفاده می کنند. این شکل از سرمایه داری بر کالایی سازی اطلاعات شخصی متکی است و فعالیت های دیجیتالی افراد را به داده های ارزشمندی تبدیل می کند که می تواند به تبلیغ کنندگان و سایر شرکت ها فروخته شود.
برای کارگران، ظهور سرمایهداری نظارتی نگرانیهایی را در مورد حریم خصوصی، خودمختاری و افزایش قدرت غولهای فناوری ایجاد میکند. شرکتها میتوانند از دادهها و هوش مصنوعی برای نظارت بر بهرهوری کارگران، ردیابی حرکات آنها و حتی پیشبینی رفتار آنها استفاده کنند که منجر به اشکال جدیدی از کنترل و استثمار محل کار میشود. این پویایی بعد جدیدی را به مبارزه طبقاتی وارد میکند، زیرا کارگران باید چالشهای کار در محیطی را که در آن هر عمل آنها تحت نظارت و کالایی قرار میگیرد، عبور دهند.
جنبش های معاصر و احیای مبارزه طبقاتی
در سالهای اخیر، جنبشهای طبقاتی که از روابط عمومی مارکسیستی استفاده میکنند، احیا شده است.اصول، حتی اگر به صراحت به عنوان مارکسیست معرفی نشوند. جنبشهای عدالت اقتصادی، حقوق کار و برابری اجتماعی در سرتاسر جهان شتاب بیشتری میگیرند که نشاندهنده نارضایتی فزاینده از عمیقتر شدن نابرابریها و شیوههای استثمارگرانه سرمایهداری جهانی است.
جنبش اشغال و آگاهی طبقاتیجنبش اشغال وال استریت، که در سال 2011 آغاز شد، نمونه بارز اعتراض تودهای بود که بر مسائل نابرابری اقتصادی و مبارزه طبقاتی متمرکز بود. این جنبش مفهوم «99 درصد» را رایج کرد و بر اختلاف فاحش ثروت و قدرت بین یک درصد ثروتمندترین و بقیه افراد جامعه تأکید کرد. در حالی که جنبش تسخیر منجر به تغییر فوری سیاسی نشد، موفق شد مسائل مربوط به نابرابری طبقاتی را در خط مقدم گفتمان عمومی قرار دهد و جنبشهای بعدی را الهام بخشید که از عدالت اقتصادی حمایت میکردند.
جنبشهای کارگری و مبارزه برای حقوق کارگرانجنبشهای کارگری همچنان یک نیروی مرکزی در مبارزه طبقاتی معاصر هستند. در بسیاری از کشورها، کارگران اعتصابات، اعتراضات و کمپین هایی را برای خواستار دستمزد بهتر، شرایط کار ایمن تر و حق تشکیل اتحادیه سازماندهی کرده اند. تجدید حیات فعالیت کارگری در بخشهایی مانند فست فود، خردهفروشی، و مراقبتهای بهداشتی نشاندهنده شناخت روزافزون استثماری است که کارگران با دستمزد پایین در اقتصاد جهانی با آن مواجه هستند.
ظهور اتحادیههای کارگری و تعاونیهای کارگری جدید نیز چالشی برای تسلط سرمایه است. این جنبش ها با کنترل بیشتر کارگران بر شرایط کار و توزیع سود به دنبال دموکراتیک کردن محل کار هستند.
نتیجه گیری: استقامت نظریه مارکس در مورد مبارزه طبقاتی
تئوری مبارزه طبقاتی کارل مارکس ابزار قدرتمندی برای تحلیل پویایی جوامع سرمایهداری و نابرابریهای مداومی است که آنها ایجاد میکنند. در حالی که اشکال خاص تضاد طبقاتی تکامل یافته است، تضاد اساسی بین کسانی که ابزار تولید را کنترل می کنند و کسانی که نیروی کار خود را می فروشند پابرجاست. از ظهور نئولیبرالیسم و سرمایه داری جهانی تا چالش های ناشی از اتوماسیون و سرمایه داری نظارتی، مبارزه طبقاتی همچنان زندگی میلیاردها نفر را در سراسر جهان شکل می دهد.
دید مارکس از جامعهای بدون طبقه، که در آن استثمار نیروی کار منسوخ میشود و پتانسیل انسانی به طور کامل تحقق مییابد، یک هدف دور باقی میماند. با این حال، نارضایتی فزاینده از نابرابری اقتصادی، تجدید حیات جنبشهای کارگری، و افزایش آگاهی از هزینههای زیستمحیطی و اجتماعی سرمایهداری نشان میدهد که مبارزه برای جهانی عادلانهتر و عادلانهتر به پایان نرسیده است.
در این زمینه، تحلیل مارکس از تضاد طبقاتی همچنان بینشهای ارزشمندی را در مورد ماهیت جامعه سرمایهداری و احتمالات تغییر اجتماعی دگرگونکننده ارائه میکند. تا زمانی که سرمایه داری پابرجاست، مبارزه بین سرمایه و کار نیز ادامه خواهد داشت و تئوری مارکس در مورد مبارزه طبقاتی را به همان اندازه که در قرن نوزدهم بود، امروز مطرح می کند.